فیلم The Good, The Bad And The Ugly نه تنها یکی از بهترین فیلمهای وسترن، بلکه یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما میباشد که نمادی از فیلمهای وسترن اسپاگتی است. این فیلم پایانی بر سهگانهی Dollars است که سرجیو لئونه به بهترین شکل آن را به اتمام رساند و آن را شاهکار بینظیر این کارگردان میدانند. فیلمنامهی فیلم The Good, The Bad And The Ugly مختصر و مفید است که البته با دیالوگهای شوخطبعانه و عمیق، آن را تبدیل به فیلمنامهای جذاب و گیرا کرده است.
این فیلمنامهی جذاب را مدیون نویسندگان این فیلم یعنی لوسیانو وینچنزو، سرجیو دوناتی و فوریو اسکاپلی هستیم. ترکیب دو شخصیت بلوندی (با بازی کلینت ایستوود) و توکو (با بازی الی والاچ) در فیلم لحظات جذاب و گاها بامزه را ایجاد کرده و همچنین برخی از بهترین دیالوگهای این فیلم بین این دو رد و بدل میشود. در ادامه با بهترین دیالوگهای فیلم The Good, The Bad And The Ugly آشنا میشویم.
۱۳- «من پولها رو نگه میدارم و تو هم میتونی طناب رو نگه داری» – بلوندی
درست است که شخصیت بلوندی لقب The Good را در این فیلم دارد اما او بیرحمتر از چیزی است که بتوان آن را خوب نامید، در واقع او بیشتر یک ضد قهرمان است تا یک قهرمان. زمانی که مخاطبان با او آشنا میشوند، او در حال طرح یک حقه برای به دام انداختن توکو است تا او را به مقامات تحویل دهد، جایزه را بگیرد و سپس دوباره او را آزاد میکند تا در شهری جدید دوباره این روند را تکرار کند.
همین کار به اندازهی کافی نادرست است، با اینحال بلوندی تصمیم میگیرد تا همکاریاش با توکو تمام کند و همان طور که در یک وسترن اسپاگتی انتظارش میرود، این کار را با بازی کلامی انجام میدهد. بلاندی به او میگوید که پولها را نگه میدارد و توکو میتواند طنابی را که دستهایش به آن بسته شده را نگه دارد. این کاری بیرحمانه برای قهرمان داستان است، اما به نوعی این کارش باعث شد تا بیشتر از او خوشمان بیاید.
۱۲- «هیچوقت این همه مرد رو ندیده بودم که به شکل بدی تلف بشن.» – بلوندی
فیلم The Good, The Bad And The Ugly داستان ماجراجویی افرادی است که در میانهی جنگ داخلی آمریکا و نبرد بین نیروهای شمال و جنوب روایت میشود. در بخشی از داستان فیلم، بلوندی و توکو با یک میدان نبرد مواجه میشوند که آتش نبرد بین دو جناح بالا گرفته است.
در بیشتر اوقات فیلم The Good, The Bad And The Ugly یک فیلم سرگرمکننده تلقی میشود، اما در این نقطه سعی دارد تا یک پیام اجتماعی و تاریخی را منتقل کند. حتی مرد کمحرفی مثل بلوندی از بیرحمی و بیهدفی جنگ میگوید؛ او مردی است که در تمام عمرش را در خشونت گذرانده، اما دیدن این صحنهی نبرد و دیدن این همه جنازه چیزی بود که او را به وحشت انداخت.
۱۱- «هر کسی که بیشترین مشروب را داشته باشد تا سربازان را مست کند و بفرستد تا سلاخی شوند، پیروز است.» – جنرال اتحادیه
شاید بیشتر دیالوگهای ماندگار این فیلم مربوط به شخصیتهای اصلی باشد، اما شخصیتهای فرعی هم دیالوگهای ماندگاری گفتهاند که میتواند مخاطب را به فکر وا دارد. توکو و بلوندی در میان سفرشان با یک میدان نبرد مواجه میشوند و سپس با جنرال نیروهای اتحادیه نیز صحبت میکنند.
جنرال با ناامیدی دیدگاه تلخ خود را دربارهی سربازان و شجاعت ناشی از نوشیدنیهای الکلی بیان میکند. او میگوید که هر دو طرف در حال نوشیدن مشروبات هستند تا کمی شجاعت جنگی به دست آورند. این دیالوگ به خوبی دیدگاه بدبینانهی فیلم از جنگ داخلی و جنبههای تلخ سهگانهی Dollars سرجیو لئونه را بیان میکند.
۱۰- «هر تفنگی صدای خودش رو داره» – بلوندی
کلینت ایستوود یکی از شخصیتهای نمادین فیلمهای ژانر وسترن است و دیالوگهای او در این فیلم باعث شده که میراث او به یادماندنیتر باشد. او این دیالوگ را به خوبی ادا میکند، همانند فردی که به خوبی با تفنگها آشناست، نه فقط به عنوان کسی که کار با آنها را بلد است، بلکه به عنوان کسی که تفنگ همانند عضوی از بدنش است.
این دیالوگ به خاطر جذابیت و البته نوع گویش کلینت ایستوود به یادماندنی است و البته به این حقیقت اشاره دارد که هیچ دو تفنگی، جدای از مدل آن، دقیقا یکسان نیستند؛ هر کدام تاریخ و داستان خودش را دارد. بلوندی صدای تفنگهای زیادی را در زندگی خود شنیده و با وجود خشونتی که به همراه دارند، او در این صداها نوعی موسیقی میشنود.
۹- «هی آمیگو، میدونستی صورتت اونقدری خوشگله که دو هزار دلار میارزه؟» – جایزهبگیر
از ابتدای فیلم جایزهبگیرهای زیادی به دنبال دستگیری توکو هستند و یکی از آنها توکو را دست میاندازد و با مسخره کردن قیافهاش یادآوری میکند که چه مبلغ زیادی برای او تعیین کردهاند. در نهایت اما بلوندی سر و کلهاش پیدا میشود و اجازه نمیدهد تا جایزهبگیرها توکو را دستگیر کنند.
وقتی که همه چیز آرام میگیرد، توکو با حسادت به مبلغ جایزهی دستگیری بلوندی اشاره میکند که در نوع خود واکنش بامزهای است. بلاندی و توکو ترکیب عجیبی دارند و در طول فیلم درگیریهای زیادی بین این دو شکل میگیرد و همین باعث میشود که تماشای ماجراجویی آنها در دل غرب وحشی برایمان جذاب باشد.
۸- «وقتی میخوای شلیک کنی، شلیک کن. حرف نزن.» – توکو
توکو به باهوشی بلوندی نیست، اما این لحظه نشان میدهد که دلیلی وجود دارد که او تا این لحظه توانسته رد غرب وحشی دوام بیاورد. مردی که به دنبال انتقام از توکو است او را در وان حمام گیر میاندازد، اما به اشتباه فکر میکند که توکو بیدفاع است و از نقشههایش برای انتقام میگوید.
او خبر ندارد که توکو تفنگی را زیر آب قایم کرده است و همچنان دربارهی انتقام و هدفش صحبت میکند. در فیلم، بلوندی به عنوان یک هفت تیرکش ماهر نشان داده میشود، اما در این صحنه هم متوجه میشویم که توکو هم در حد خودش خطرناک است. توکو پس از کشتن مرد، به او این دیالوگ را میگوید و یادآوری میکند که در لحظه، به جای حرف زدن باید عمل کرد.
۷- «تقریبا فراموش کرده بودم، اون به من هزار دلار داد. فکر کنم میخواست که بکشمت.» – اِنجل آیز
شخصیت اِنجل آیز دیالوگهای ماندگار زیادی به اندازهی بلوندی یا توکو ندارد، اما با این حال دیالوگهای کم او در نوع خود خاص و ماندگار هستند که جنبههای مختلف این مزدور بیرحم را نشان میدهد. در یکی از سکانسهای جذاب این شخصیت، او باید به بیکِر که او را با پانصد دلار اجیر کرده بود تا مرد دیگری را بکشد گزارش دهد.
البته مردی که اِنجل آیز او را کشت، به او هزار دلار داده بود تا بیِکر را بکشد؛ اِنجل آیز هم میگوید وقتی که مبلغ پرداخت شود، او کارش را حتما انجام خواهد داد و سپس بیِکر را نیز میکشد. این سکانس به خوبی اِنجل آیز را به عنوان یک شرور وسترن که باید از او ترسید، معرف میکند.
۶- «خدا سمت ما نیست چون اون از احمقها متنفره.» – بلوندی
در تلاش برای جستجوی طلاهای مخفی کنفدراسیون، توکو به بلوندی میگوید که در این ماجراجویی موفق خواهند شد زیرا خدا با آنهاست. اما بلوندی او را با این جمله که “خدا احمقها را دوست ندارد” ساکت میکند. این صحنه نمونهای دیگر از جنبه سرگرمکننده شخصیت توکو است و همچنین لحظهای است که بهخوبی پویایی پیچیده میان او و بلوندی را به نمایش میگذارد.
توکو نه تنها از آن دست آدمهایی است که لیاقت لطف خدا را دارد، بلکه حتی مطمئن است که آدم احمقی نیست، البته بلوندی هم هر وقت فرصتش را پیدا کند خلافش را به او اثبات میکند. درست است که بلوندی با توکو همکاری میکند و احترامی هم برای او قائل است، اما اصلا باور ندارد که توکو فرد باهوشی محسوب میشود.
۵- «آدمهایی که طناب دور گردنشونه همیشه دار زده نمیشن» – اِنجل آیز
لی ون کلیف تا قبل از فیلم The Good, The Bad And The Ugly در فیلمهای وسترن به بازی در نقش منفی شناخته نمیشد؛ او در فیلم دیگر سرجیو لئونه یعنی For A Few Dollars More در نقش کلنل داگلاس مورتیمر نیز بازی کرده بود. البته با بازی در نقش اِنجل آیز، او نشان داد که کاملا برای بازی در نقشهای منفی نیز مناسب است.
اِنجل آیز با این دیالوگ به این حقیقت اشاره میکند که راهزنانی که به اعدام محکوم میشوند، همیشه سرنوشت آنها به اعدام ختم نمیشود؛ آنها همیشه توسط جایزهبگیرها نجات داده میشن تا مبلغ جایزهی روی اونها بیشتر بشه. اِنجل آیز هم از حقهی بلوندی و توکو مطلع میباشد و این دیالوگ نشان میهد که او تا چه اندازه شخصیت باهوش و حواسجمعی است.
۴- «اگر برای زندگی کردن کار میکنی، پس چرا با کار کردن خودت رو میکشی؟» – توکو
در طول فیلم The Good, The Bad And The Ugly کاملا متوجه میشویم که توکو از زندگی به عنوان یک قانونشکن کاملا لذت میبرد، هرچند که در بعضی مواقع برایش ساده نبوده و خطراتی برایش به همراه داشته است. توکو هنگام کندن پرهای یک مرغ مرده این دیالوگ را میگوید و با بخشی از این شخصیت و دیدگاهش آشنا میشویم.
او به این فکر میکند که چرا یک نفر باید خیلی سخت کار کند و زندگیاش را به خطر بیاندازد. به جای سخت کار کردن، توکو وارد کارهای خلاف شده تا زودتر پولدار شود. این دیالوگ کوتاه و مختصر است اما چیز زیادی دربراهی این شخصیت میگوید، این دیالوگ نشان میدهد که زندگی مجرمانه برای توکو یک انتخاب است و برای او اجباری در این کار نیست.
۳- «دو نوع آدم توی دنیا وجود دارن دوست من، اونهایی که تفنگشون پره و اونهایی که زمین رو میکنن. تو زمین رو میکنی.» – بلوندی
در اواخر فیلم سرانجام بلوندی و توکو در قبرستان، طلاهای کنفدراسیون را پیدا میکنند. البته توکو فکر میکرد که قرار است در تقسیم کار برای کشف گنج و کندن زمین همکاری کنند، اما با یک جمله، بلوندی به او میفهماند که اشتباه کرده است.
با اینکه توکو دوست ندارد کسی به او دستور دهد، اما با اکراه موافقت میکند. در تمام طول فیلم شخصیتها تأملات فلسفی مختلفی را درباره محیط خشن و جامعهای که در آن زندگی میکنند میگویند که به دنیای غرب وحشی اشاره دارد. با این حال، این دیالوگ، مختصرترین و مهمترین آنها است، زیرا نشان میدهد که در آن دوران، کسانی هستند که قدرت دارند و کسانی که این قدرت را ندارند مجبور به اطاعت کردن هستند.
۲- «درسته که تو خطر رو به جون میخری، اما من اونیام که طناب رو میبره. پس اگر درصد سهم من رو کم کنی، کی میدونه؟ شاید روی دقت هدفگیریام تاثیر بذاره.» – بلاندی
در فیلمی که تمام شخصیتها در جستجوی ثروت هستند، توکو حریصترین آنهاست. ویژگی تقریبا قابل توجهی که باعث میشود احساس همدردی با او سخت باشد. در ادامهی نقشه، او سهم بیشتری از جایزه طلب میکند زیرا معمولاً او کسی است که دستگیر شده و به دار آویخته میشود.
در عین حال، بلوندی با آرامش و منطق و البته با چاشنی تهدید میگوید که برای همه بهتر است سهم او بدون تغییر بماند. تا این لحظه، بلوندی بهعنوان یک تیرانداز خونسرد و آرام نشان داده شده بود، اما این تهدید ظریف نشان میدهد که او نیز خطرناک است. همچنین مشخص است که بلوندی به شراکتشان بهعنوان رابطهای موقت نگاه میکند و به طور کامل به توکو اعتماد ندارد.
۱- «اگر خطا میزنی بهتره که خیلی خوب خطا بزنی. هرکسی که من رو دور بزنه و زندهام بزاره، هیچی دربارهی توکو نمیدونه. هیچی!» – توکو
نکتهی جالبی که دربارهی شخصیت توکو وجود دارد این است که او در مقابل چیزهایی که به او گفته میشود بسیار حاضر جواب است و به همین علت هم دیالوگهای خوبی دارد. بعد از اینکه بلاندی میگوید شاید از قصد تیرش را خطا بزند و تیر هم طناب دار را پاره نکند، توکو هم در مقابل او را تهدید میکند که بهتر است او را بکشد، یا منتظر انتقام باشد.
جالب اینجاست که بلوندی در پایان فیلم دوباره توکو را دور میزند و او را با طناب داری دور گردنش و بدون راهی برای دسترسی به سهمش از طلای کنفدراسیون، تنها میگذارد. این لحظه همچنین نشان میدهد که توکو تا چه حد تندرو است، زیرا اگر بلوندی در لحظات مختلف فیلم جان او را نجات نمیداد، احتمالا چندین بار کشته شده بود.
منبع: Screenrant