زمانی که به شخصیتی مانند بتمن نگاه میکنیم، عناوین و نسخههای متفاوتی از او به خاطر ما میآیند اما اسامی وال کیلمر و جورج کلونی بدون شک در آن لیست قرار نمیگیرند.
از سال ۱۹۹۵ و انتشار فیلم Batman Forever تقریباً تمامی طرفداران و منتقدین دوگانه افتضاح شوماخر را بدترین اقتباس از شوالیه تاریکی گاتهام خطاب کردهاند. حالا نوبت به آن رسیده تا با نگاهی دقیقتر، دلایل این انتخاب را مورد بررسی قرار دهیم.
اجرای افتضاح و بیاحساس وال کیلمر در قامت بتمن
بازی وال کیلمر در فیلم Batman Forever (۱۹۹۵) همچنان بهعنوان یکی از بحثبرانگیزترین برداشتها از این شخصیت شناخته میشود که بهخاطر فاصله عاطفی و خشکی فیزیکیاش مورد انتقاد قرار گرفته است. برخلاف قدرت جدیت کیتون یا پیچیدگیِ دردناک بِیل، اجرای کیلمر فاقد عمق روانشناختی لازم برای نمایش دوگانگی بروس وین بود. بروس وینِ او با جذابیتی صیقلخورده اما بیاحساس به تصویر کشیده شد. صحنههایی که قرار بود آسیبپذیری او را نشان دهند بیاثر بودند چرا که کیلمر دیالوگها را یکنواخت ادا کرده و تضاد درونی شخصیت را کمرنگ میکرد. منتقدان به «خشک» بودن او اشاره کردند، گویی که او فقط در حال خواندن متن بود، نه تجسم یک روح شکسته.
اجرای کیلمر در مقایسه با پیشینیان و جانشینانش نیز ضعیف بود. در حالی که کیتون بین عجیب بودن و درگیری بروس تعادل ایجاد کرد و بِیل خشم و انضباط را لایهبندی کرد، کیلمر نه ظرافتی داشت و نه جذابیتی. در نهایت، بازی او شبیه به یک جایگزین موقت بود، برداشتی فنی اما توخالی که ظاهر را بر محتوا اولویت میداد. اگرچه نقاط ضعف Batman Forever فراتر از کیلمر هستند، اجرای خشک و افتضاح او میراثش را بهعنوان بتمنی فراموششدنی تضمین کرد.
ایفای نقش تمسخرآمیز جورج کلونی
بازی جورج کلونی در نقش بتمن در فیلم Batman and Robin (۱۹۹۷) اغلب بهعنوان نماد طنز اغراقآمیز (کَمپ) در تاریخ سینمایی شوالیه تاریکی شناخته میشود. این فیلم تحت کارگردانی جوئل شوماخر، زیباییشناسی پرزرق و برق و آغشته به نور نئون را برگزید که جلوههای بصری را بر محتوا اولویت میداد. اجرای کلونی، با نیشخندهای جذاب، طنزپردازیهای سریع، و فقدان کامل تاریکی، با شخصیت سنتی بتمن به شدت در تضاد بود. کلونی بروس وین را به عنوان یک شخص خوشپوش و چشمکزن بازی کرد که بر جذابیت طبیعی خود تکیه داشت اما نقش را از پیچیدگی روانشناختیاش تهی کرد.ِ او کمتر شبیه یک مدافعِ عذابکشیده و بیشتر شبیه یک قهرمان کارتونهای کودکانه بود که جملات طنزآمیزی مانند «این همان دلیلیه که سوپرمن تنها کار میکنه» را با نیشخندی خودآگاه ادا میکند.
طنز اغراقآمیز فیلم با دید بیشازحد سبکگرایانه شوماخر گاتهام را به یک زمینبازی از ابرشرورهای اسکیتی، لباس پلاستیکی و گجتهای بتمنی تبدیل کرد که مستقیماً از تبلیغات اسباببازی آمده بودند؛ مثل «کارت اعتباری بتمن». اجرای ریلکس کلونی، در کنار جوکهای یخیِ آرنولد در نقش فریز، فیلم را به یک پارودی پرزرق و برق تبدیل کرد. حتی لباس بتمن، با سینههای برجسته، نماد اولویتدادنِ فیلم به پوچیِ کمیک بر انسجام داستانی بود. صحنههایی مثل سرخوردن بتمن و رابین از دم دایناسور یا گفتوگوهای شوخآمیزشان وسط نبرد، کمتر شبیه روایت ابرقهرمانی و بیشتر شبیه یک سوار شدن در شهربازیِ با تم بتمن بود.
منتقدان و طرفداران، کلونی را محکوم کردند و استدلال کردند که اجرای او بتمن را به یک کاریکاتور توخالی تبدیل کرده است. اگرچه دیالوگهایی مانند «Let’s Kick Some Ice!» و کارگردانی افراطی شوماخر مقصر هستند اما امتناع کلونی در عمق نقش، شهرت بد آن را تثبیت کرد. با انتخاب طنز اغراقآمیز به جای اعتقاد به نقش، بتمن کلونی به یک هشدار تبدیل شد؛ یک اشتباه چنان فاحش که فرنچایز را به مرز نابودی کشاند.
تمرکز روی ویلنهای اغراقآمیز و مسخره
در Batman Forever، شخصیت Riddler جیم کری و Two-Face تامی لی جونز با انرژی دیوانهوارشان صفحه نمایش را تسخیر میکنند. کری ادوارد نیگما را به یک کاریکاتور خندهدار تبدیل کرد که در حال پخش معماها، ذهنهای گاتهام را با دستگاهی برای کنترل امواج مغزی میربود. Two-Face هم بهعنوان یک دیوانه قهقههزن به تصویر کشیده شده و از دوگانگی تراژیکش تهی شده است. شوخیهای افراطی آنها—انفجار ساختمانها، لباسهای رنگارنگ و دیالوگهای مملو از جک، سایه سنگینتری نسبت به بتمن عبوس وال کیلمر داشتند که به یک واکنشدهنده به آشوب آنها تبدیل شد.
فیلم Batman and Robin این رویکرد را تشدید کرد و سه شرور را در خود جای داد: آقای فریزِ آرنولد، پویزن آیوی اوما تورمن و بِینِ. فریزِ شوارتزنگر به یک مولدِ پیوسته جوکهای یخی تبدیل شد که در یک لباس براق نقرهای میدرخشید در حالی که تورمن با جملات نیشداری مثل «حالا من مادر طبیعتم!» بازی میکرد. بِین که به یک نوکر غرغرکننده تبدیل شد، نماد بیتوجهی فیلم به منبع اصلی (کمیکها) بود. زیباییشناسی شوماخر، کاخهای یخی براق، صحنههای نبرد آغشته به نور نئون و گجتهای بتمنی شبیه به اسباببازی، فیلم را به یک سیرک تبدیل کرد. بتمن و رابین به تماشاگران شوخطبع تبدیل شدند و دینامیک آنها از تنش خالی شد و با شوخیهای فیزیکی جایگزین شد.
با ترجیح افراط کاریکاتوری به جای احساسات واقعی، فیلمها طرفدارانی را که بهدنبال پیچیدگیِ گوتیک آثار قبلی تیم برتون بودند، بیگانه کردند. سلطه شروران کمدی نه تنها وقار بتمن را کم کرد بلکه هرگونه عمق تماتیک را تضعیف نمود. نتیجه هم دو فیلم بود که کمتر بهخاطر قهرمانی و بیشتر بهخاطر سینههای پلاستیکی بتمن، جوکهای یخی و میراثی سمی به یاد آورده میشوند.
طراحی افتضاح لباس بتمن وال کیلمر و جورج کلونی
فیلمهای دوران جوئل شوماخر از فرنچایز بتمن به اندازه داستانگویی کمدیشان برای طراحیهای لباسهایشان نیز بدنام هستند. لباسهای بتمن که توسط وال کیلمر و جورج کلونی پوشیده شدند به نمادهایی از سقوط فرنچایز به پوچی تبدیل شدند. این طراحیها، مملو از پوچیهای آناتومیک و ترفندهای مناسب اسباببازی، بهعنوان هشدارهایی برای سبک غالب بر محتوا در فرهنگ عامه ماندگار شدند.
لباس کیلمر تغییر نابهنجاری از زره گوتیک تیم برتون را معرفی کرد. طراحی شده توسط باب رینگوود، این لباس شامل حجمدهی اغراقشده عضلانی، هایلایتهای آبی نئونی و سینههای پلاستیکی بود. شوماخر بعدها ادعا کرد سینهها از مجسمههای کلاسیک یونانی الهام گرفتند اما طرفداران آنها را بیمورد و خندهدار دانستند. بافت براق و پلاستیکمانند لباس بیشتر با ریشههای تاریک گاتهام در تضاد بود و کیلمر را بیشتر شبیه به یک فیگور اکشن میساخت.
عنوان Batman and Robin این اشتباهات را تشدید کرد. لباس کلونی سینهها را حفظ کرد اما درخشش فلزی، اکسنتهای آبی با تم یخی و نشان سینهای نقرهای که مانند یک اکسسوری کلاب شبانه میدرخشید، به آن اضافه کرد. شروران اسکیتباز فیلم، افزونههای مضحکتری مثل تیغههای یخی روی چکمههای بتمن را الهام بخشیدند. لباسهای بتمن و رابین با گجتهای اسباببازیمانند مثل «کارت اعتباری بتمن» آذین شدند و شوالیه سیاهپوش را به یک جوک تبدیل کردند. غیرعملی بودن لباسها به طراحی آنها نیز گسترش یافت: گزارش شده که بازیگران در حرکت کردن یا حتی شنیدن درون لباسهای سفت و پلاستیکی مشکل داشتند.
عدم وجود عمق احساسی در ایفای نقش وال کیلمر و جورج کلونی
فیلمهای شوماخر بهعنوان نمونههای بارز فیلمهای ابرقهرمانیِ فاقد عمق عاطفی شناخته میشوند. آثاری که روانشناسی پیچیده بروس وین را قربانی صحنههای پرزرق و برق و طنزهای اغراقشده کردند. در هر دو فیلم، تمرکز شوماخر روی زیباییشناسی نئونی، شروران کاریکاتوری و گجتهای عجیب باعث شد تا سفر عاطفی شخصیت اصلی به حاشیه رانده شود. بروس وین در این فیلمها به موجودی تکبعدی تبدیل شد؛ یا یک میلیاردر جذاب ولی بیاحساس (Batman Forever) یا یک شخص مسخره و شوخطبع (Batman and Robin).
وال کیلمر تلاش کرد تا تضاد درونی بروس را نشان دهد اما فیلمنامه سطحی و تمرکز بر اکشن مجال پرداخت به این موضوع را نداد. صحنههای مربوط به گذشته تراژیک او، با شتاب و بدون هیچ بستر عاطفی نمایش داده شدند. رابطه او با دکتر چیس مریدیان نیز بهدلیل دیالوگهای نخنما و بازیِ بیحرارت کیلمر، فاقد هرگونه شیمی یا احساس واقعی بود. حتی کشمکش او با رابین، که میتوانست فرصتی برای کاوش تنهایی و وسواس بروس باشد، به مشاجرههای نوجوانانه تبدیل شد.
جورج کلونی، با وجود جذابیت ذاتیاش، بروس وین را به یک کاراکتر تئاتری و شوخ تبدیل کرد که هرگز نمیتوانست وزن تراژدی پشت ماسک را تحمل کند. صحنههایی که باید حس خطر یا فداکاری را منتقل میکردند با جوکهای یخیِ آقای فریز و رفتار مسخره آیوی بیارزش شدند. حتی مرگ احتمالی آلفرد، که میتوانست لحظهای احساسی ایجاد کند، با نمایشی آبکی و دیالوگهای مصنوعی بیاثر شد.
این کمبود عمق، ریشه در فلسفه شوماخر داشت: او بهصراحت اعلام کرد که این فیلمها را برای «بچهها» ساخته و ترجیح داد بهجای کاوش تاریکیهای ذهن بتمن، روی صحنههای رنگارنگ و خندهدار تمرکز کند. نتیجه فیلمهایی بودند که نه ترس بروس را نشان میدادند، نه تنهایی او و نه حتی خشم اخلاقیاش. این بیتوجهی به عمق عاطفی نه تنها طرفداران را ناامید کرد بلکه میراث سینمایی بتمن را تا سالها تحت تاثیر قرار داد.
فیلمنامه و دیالوگهای افتضاح فراموشنشدنی
عناوین شوماخر نهتنها بهدلیل تُن کمدی و طراحیهای پرزرق و برق، بلکه بهخاطر فیلمنامههای آشفته و دیالوگهای ناشیانهشان به نمادهای ناکامی سینمایی تبدیل شدند. این دو اثر بهجای پرداختن به روایتی منسجم یا شخصیتپردازی عمیق، به صحنههای اکشن پرزرق و برق و جوکهای تکراری متکی بودند.
در Batman Forever، فیلمنامه با معرفی دو شرورِ کاملاً متفاوت (Riddler و Two-Face) فرصت کاوش بروس وین را از دست داد. دیالوگهای بروس درباره ترامای کودکی، سطحی و عجولانه بودند. رابطه عاشقانهٔ او با دکتر چیس مریدیان نیز بهدلیل گفتوگوهای نخنمایی مانند «تو به تاریکی علاقه داری، منم به تاریکی علاقه دارم!» هرگز باورپذیر نشد. حتی خط داستانی رابین، که میتوانست نمادی از خانواده ازدسترفته بروس باشد به مشاجرات نوجوانانه تبدیل شد.
فیلمنامه Batman and Robin با گنجاندن سه شرور (آقای فریز، پویزن آیوی و بِین) و طرح داستانیِ نجات گاتهام از یخبندان، به کلیشهایترین جوکها و دیالوگها روی آورد. آرنولد در نقش آقای فریز به یک ماشین جوک یخی تبدیل شد که هر لحظه تراژیک را نابود میکرد. دیالوگهای بتمن و رابین نیز پر از شوخیهای اجباری بود که حتی طرفداران کمیکها را هم میرنجاند. صحنهٔ معروف «کارت اعتباری بتمن» نهتنها غیرمنطقی بود بلکه به تمامی ابهت شوالیه تاریکی پشت پا زد.
این فیلمنامههای ضعیف، بازیگران را نیز درگیر خود کردند. وال کیلمر و جورج کلونی، باوجود پتانسیلشان، نتوانستند بروس وین را فراتر از یک پوسته خالی ارائه دهند چراکه دیالوگها هیچ فضایی برای نمایش آسیبپذیری یا خشم درونی باقی نمیگذاشتند. حتی شرورانی مانند پویزن آیوی، باوجود بازی اوما تورمن، بهدلیل دیالوگهای کلیشهای («عشق مثل گلی سمی است!») به کاریکاتور تبدیل شدند.
ساختار براق و پلاستیکی شوماخر
جوئل شوماخر گاتهام را از فضای گوتیک و تاریک تیم برتون به دنیایی نئونی، پرزرق و برق و شبیه به یک شهربازیِ روانگردان تبدیل کرد. این زیباییشناسیِ اغراقشده، با نورپردازیهای کورکننده، رنگهای شیمیایی و طراحیهای صحنه بیشازحد هنری، نهتنها شخصیتها، بلکه کل روایت را خراب کردند. گاتهام دیگر شهری تاریک و خطرناک نبود بلکه به یک کولاژِ از نورهای نئون، مجسمههای غولپیکر و معماری غیرواقعی تبدیل شده بود که بیشتر به یک گیم شباهت داشت تا دنیایی باورپذیر.
در Batman Forever، شوماخر از سایههای عمیق برتون فاصله گرفت و بهجای آن، صحنهها را با رنگهای آبی، قرمز و سبز درخشان غرق کرد. این رویکرد در Batman and Robin به اوج رسید:
کاخ یخی آقای فریز با تزئینات کریستالی، جنگلهای مصنوعی پویزن آیوی با برگهای براق و خیابانهای پوشیده از یخِ نورانی، همگی گواهی بر وسواس شوماخر به «زیباییِ براق» بودند. حتی لباسهای شخصیتها بیشتر شبیه به طراحیهای مُدِ هالیوودی بودند تا لباسهای کاربردی یک ابرقهرمان یا شرور.
صحنههای اکشن، مانند نبرد روی پلِ گاتهام در Batman Forever یا مسابقه اتومبیلرانی در Batman and Robin، بهجای ایجاد تعلیق، بهانهای برای نمایش انفجارهای رنگارنگ و جلوههای ویژه کممحتوا بودند. شوماخر خود اعتراف کرد که تحت فشار استودیو برای جذب کودکان و افزایش فروش اسباببازیها، عمداً فیلمها را شبیه به «یک کارتون زنده» ساخته است. این مسئله در طراحیِ گجتهایی مثل «کارت اعتباری بتمن» یا چکمههای یخشکنِ نورانی آشکار بود.
عدم حضور ارتباط قدرتمند میان شخصیتها
فیلمهای Batman Forever و Batman and Robin بهخاطر ناتوانی در ایجاد ارتباطات باورپذیر بین شخصیتها نیز مورد انتقاد قرار گرفتهاند. تعاملات بین شخصیتهای اصلی بهگونهای اجباری و مصنوعی اجرا شدند که هرگونه احساس واقعی را نابود کردند.
رابطه بروس وین وال کیلمر و دکتر چیس مریدیان نیکول کیدمن نمونه بارز این شکست است. صحنههای عاشقانه آنها بیشتر شبیه به تبلیغات عطر لوکس بودند تا نمایش یک ارتباط واقعی. حتی رابطه بروس و دیک گریسون که باید مبنایی برای توسعه شخصیت رابین میبود، به مشاجراتی سطحی («تو نمیفهمی من چی کشیدم!») تقلیل یافت. اودانل، باوجود تواناییاش، رابین را به نوجوانی غرغرو تبدیل کرد که بهجای همراهی بتمن، مدام در حال شکایت بود.
در Batman and Robin جورج کلونی و کریس اودانل، بهجای نمایش یک دوستی پیچیده یا رقابتی پرتنش، به شوخیهای نوجوانانه («چرا همیشه لباس مشکی میپوشی؟») بسنده کردند. رابطه آنها بیشتر شبیه به دو هماتاقیِ اجباری در یک کمدی نوجوانانه بود تا تیمی که قرار بود خطرات گاتهام را خنثی کند. حتی حضور شرورانی مانند پویزن آیوی و آقای فریز هم نتوانستند تعاملات جذابی ایجاد کنند. تورمن در صحنههای مقابل بتمن به یک کاراکتر تئاتری تبدیل میشود که دیالوگهایش («عشق یک بازی است!») بیشتر باعث خنده میشدند تا ترس.
این عدم ارتباط تنها به شخصیتهای انسانی محدود نبود. حتی تعامل بتمن با محیط، مثل استفاده از گجتها یا نبرد با شروران، بهجای ایجاد هماهنگی بصری، به صحنههایی آشفته و بیشازحد شلوغ تبدیل شد. در نهایت، تماشاگران نه به سرنوشت شخصیتها اهمیت میدادند، نه به رابطه آنها باور داشتند. این شکست در ایجاد ارتباطات عاطفی، فیلمها را به مجموعهای از صحنههای بیربط تبدیل کرد که تنها با مرچندایزهای رنگارنگ و جوکهای اجباری به هم پیوند خورده بودند.
تاکید بیش از اندازه روی جوانب کمدی
عناوین Batman Forever سال ۱۹۹۵ و Batman and Robin سال ۱۹۹۷ با تبدیل کردن شوالیه تاریکی به یک کمدینِ ناخواسته، میراثی از طنزهای اجباری و نامتناسب را به جا گذاشتند. جوئل شوماخر، کارگردان هر دو فیلم، عمداً تُن کمدی و شوخطبعی را بر فضای تاریک و روانشناختی فرنچایز اولویت داد، نتیجهای که نهتنها شخصیت بتمن را تحقیر کرد بلکه کل فیلمها را به پارودیهایی پرزرق و برق تبدیل کرد.
در فیلم Batman Forever، حضور جیم کری در نقش شخصیت Riddler و تامی لی جونز در نقش Two-Face، این عنوان را به سمت کمدی سوق داد. کری، با اجرای اغراقشده و حرکتهای مارپیچی، هر صحنه را به یک شوخی بلند تبدیل کرد. در همین حین جونز با قهقهههای بلند و دیالوگهای پوچ («مردم گاتهام چقدر احمقن!»)، هرگونه حس خطر را نابود کرد. حتی صحنههای جدیتر، مانند کشمکشهای بروس وین با گذشتهاش، با طنزهای نابهجا («چرا همیشه سیاه میپوشی؟ چون رنگِ شکستنه!») نابود شدند.
متاسفانه اوج این افراط در عنوان Batman and Robin دیده شد. آرنولد شوارتزنگر در نقش آقای فریز به یک دلقک یخی سیرک تبدیل شد که در هر دیالوگ سعی در برانگیختن خنده داشت. حتی در لحظاتِ بهظاهر تراژیک. صحنه مرگ همسرش، که باید احساسی میبود، با یک شوخی یخی بیارزش شد. حتی شرورانی مانند پویزن آیوی با وجود نقش جذابش با دیالوگهای کلیشهای («گلهای سمی هم زیبا هستند!») به جوک تبدیل شدند.
این طنزپردازیهای اجباری نهتنها با هویت تاریک بتمن در تضاد بودند بلکه به شخصیتها و طرح داستانی نیز آسیب زدند. بروس وین، که باید نماد انضباط و خشم کنترلشده باشد، در هیبت جورج کلونی به یک مرد خوشقیافه شوخ («وقتِ مهمونیِ یخیه!») تبدیل میشود. حتی رابین، با بازی کریس اودانل، که در کمیکها شخصیتی خشمگین و پیچیده است، به نوجوانی غرغرو با شوخیهای نوجوانانه («این چاقوها برای پیشغذا هستند!») تبدیل شد.
شوماخر با توجیه «ساخت فیلم برای کودکان»، کمدی را به ابزاری برای پوشش ضعفهای فیلمنامه تبدیل کرد. نتیجه فیلمهایی بود که نه برای کودکان جذاب بودند (با وجود صحنههای خشونتآمیز)، نه برای بزرگسالان (با وجود طنزهای پیشپاافتاده). این تأکید افراطی روی طنز و کمدی، فرنچایز را به لبه پرتگاه کشاند و ثابت کرد که حتی یک ابرقهرمان افسانهای نیز نمیتواند بدون تعادل المانهای داستانی زنده بماند. سقوط این فیلمها چنان عمیق بود که کریستوفر نولان مجبور شد در فیلم Batman Begins سال ۲۰۰۵ بهکلی از طنز فاصله بگیرد تا اعتماد ازدسترفته مخاطبان را بازگرداند.
آسیب وحشتناک و تکرارنشدنی به فرنچایز شوالیه تاریکی شرکت DC و شهر گاتهام
عناوین Batman Forever سال ۱۹۹۵ و Batman and Robin سال ۱۹۹۷ نهتنها بهعنوان ضعیفترین قسمتهای فرنچایز بتمن، بلکه بهعنوان عاملانی که نزدیک بود کل این مجموعه را نابود کنند، شناخته میشوند. این دو فیلم، تحت کارگردانی جوئل شوماخر، با دور شدن از هویت تاریک و روانشناختی بتمن و جایگزینی آن با کمدی اغراقشده، طراحیهای پرزرق و برق و داستانهای آبکی، اعتبار فرنچایز را بهشدت خدشهدار کردند. نتیجه کاهش چشمگیر محبوبیت بتمن در فرهنگ عامه، انتقادات شدید منتقدان و یک وقفه هشتساله در تولید فیلمهای بتمن بود تا زمانی که کریستوفر نولان با عنوان Batman Begins سال ۲۰۰۵ آن را نجات داد.
فیلم Batman Forever، با وجود فروش نسبتاً مناسب، هشدارهای اولیه را درباره جهتگیری فرنچایز روشن کرد. تمرکز روی کمدی کممایه، شروران کاریکاتوری و صحنههای اکشنِ توخالی، طرفداران قدیمی را که عاشق تن تاریک تیم برتون بودند، عصبی کرد. با این وجود Batman and Robin این آسیب را به اوج خود رساند. فیلمی که با بودجه ۱۲۵ میلیون دلاری ساخته شد، تنها ۲۳۸ میلیون دلار فروخت؛ شکستی تجاری که استودیو را مجبور به تعطیلی موقت فرنچایز کرد. منتقدان آن را «سمیترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ» نامیدند و بازیگران اصلی مانند جورج کلونی بارها از آن ابراز پشیمانی کردند.
این فیلمها نهتنها گیشه را شکستند بلکه برند بتمن را نیز تخریب کردند. طراحیهای مسخره (مثل لباسهای لاستیکی و برجسته بتمن)، دیالوگهای توهینآمیز («چه چیزی دایناسورها را نابود کرد؟ عصر یخبندان!»)، و صحنههای بیمعنی (مانند مسابقه اسکیت بتمن و رابین) بتمن را از یک نماد جدی و پرابهت به یک شوخی تبدیل کردند. حتی اسباببازیها و محصولات مرتبط با فیلمها نیز بهخاطر طراحیهای بیشازحد کودکانه و غیرجدی، با شکست تجاری مواجه شدند.
میراث این دو فیلم چنان سمی بود که استودیوهای برادران وارنر برای سالها از هر اشاره به بتمن اجتناب کردند. هواداران بهرسمیتشناختن این فیلمها را رد میکردند و رسانهها آنها را بهعنوان نمونههای کلاسیک «سوءمدیریت هنری» تحلیل میکردند. تنها با ریبوت نولان، که بهکلی از تن شوماخر فاصله گرفت و به ریشههای تاریک کمیکها بازگشت، بتمن توانست اعتماد ازدسترفته را بازگرداند.
امروزه عناوین Batman Forever و Batman and Robin امروز نه بهعنوان بخشی از تاریخچه بتمن، بلکه بهعنوان درسهایی هشداردهنده درباره خطرات اولویتدادن به مرچندایزینگ، طنزهای اجباری و بیتوجهی به هسته عاطفی شخصیتها به یاد میآیند. آنها ثابت کردند که حتی محبوبترین ابرقهرمانها نیز در برابر بیدقتیهای هنری آسیبپذیر هستند.