سریال Modern Family پس از پخش در سال ۲۰۰۹ به سرعت مورد استقبال قرار گرفت و همچنان آن را به عنوان یکی از سیتکامهای مطرح معرفی میکنند.
داستان این سریال دربارهی سه خانواده است؛ جی پریچن و دو فرزندش، کلیر و میچل و همسران و بچههایشان که هر کدام مراحل مختلفی از زندگیشان را طی میکنند. پخش سریال Modern Family تا سال ۲۰۲۰ با ۱۱ فصل ادامه داشت و از آن بیش از ۲۵۰ قسمت پخش شد.
درست است که ژانر سریال Modern Family کمدی است، اما مثل هر سیتکام دیگری در این سریال با لحظات عمیق و دلگرمکنندهای مواجه هستیم که مخصوصا در این سریال به اهمیت خانواده میپردازد. در ادامه با بهترین دیالوگهای این سریال آشنا میشویم.
۱۰- «آدمها میتوانند غافلگیرتان کنند، به رفتارهایشان به یک شکل خاص عادت کردهاید و سپس کاری انجام میدهند که نشان میدهد عمق و ابعادی در وجودشان است که هرگز از آن آگاه نبودید.» – (میچل پریچت – فصل دوم قسمت هجدهم)
در یکی از قسمتهای فصل دوم، میچل و کامرون شبی را با دوستانشان میگذرانند. جی برای نرفتن به سمفونی، به آنها میپیوندد و اوقات خوشی را هم میگذراند. زمانی که در حال تماشای فیلمی با بازی راب لو هستند، میچل میگوید که او شاید به دلیل ظاهرش خوبش، خیلی متوجهی استعدادش نشوند.
درواقع میچل این دیالوگ را دربارهی بازیگری راب لو میگوید اما میتوان از آن برداشت عمیقتری داشت که به موضوع این قسمت دربارهی قضاوت دیگران هم مرتبط است. این لحظه نه تنها پختهتر شدن شخصیت میچل را نشان میدهد، بلکه نمایانگر نحوهی درک آدمها از چشم یکدیگر است.
۹- «در این دنیا، هم رویاپردازان وجود دارند و هم واقعگرایان.» – (کامرون تاکر – فصل سوم قسمت نهم)
در قسمت ویژهی روز شکرگزاری فصل سوم، داستانی را میبینیم که در آن کامرون میخواهد یک کدو تنبل را به آن سوی زمین فوتبال پرتاب کند، کاری که حتی میچل هم شک دارد شدنی باشد. مشخص میشود که کامرون برای انجام این کار تنها نیست و وقتی آن را با خانواده مطرح میکند، تصمیم میگیرند که این کار را انجام دهند و برای اثباتش به نزدیکترین زمین فوتبال میروند.
کامرون با گفتن این دیالوگ یادآوری میکند که رویاپردازان و واقعگرایان چگونه یکدیگر را کامل میکنند؛ در این قسمت میبینیم که این خانواده حتی برای انجام کاری مسخره و بامزه مثل پرتاب کدو تنبل، کنار هم هستند و از هم حمایت میکنند.
۸- « دوست دارم اشتباه کنم، اما با افرادی زندگی نمیکنم که بتوانم این کار را بکنم.» – (کلیر دانفی – فصل سوم قسمت دوم)
در این قسمت هیلی از اینکه مادرش همیشه میخواهد همه چیز درست باشد، ایراد میگیرد. کلیر هم که دیگر طاقتش از حرفهای او بریده، این دیالوگ را میگوید. در ابتدای این قسمت میبینیم که فیلیپ با چرخدستی به کلیر برخورد میکند و او را به روی زمین میاندازد، اما تقصیر را گردن نمیگیرد. با این حال کلیر برای اینکه ثابت کند حق با اوست و فیلیپ مقصر بوده، فیلمهای مداربستهی فروشگاه را به دست میآورد و ثابت میکند که این اتفاق تقصیر فیلیپ بوده است.
با این حال، دانستن اینکه مادرشان در این باره حق داشته، تأثیر چندانی بر احساسات بچهها نسبت به کلر نمیگذارد. آنها حتی از اینکه کلر تا این حد پیش رفته تا ثابت کند حق با اوست غافلگیر شدند. در این قسمت نشان داده میشود که فرزندان تا چه حد جلوهگر رفتارهای والدینشان هستند؛ چرا که مشخص میشود که اصرار کلیر برای همیشه درست گفتنش، چیزی است که او در کودکی از پدرش، جی، یاد گرفته است.
۷- «هیچوقت ورشکست نمیشی اگر نفس ثروتمندی داشته باشی.» – (منی دلگادو – فصل سوم قسمت چهارم)
در این قسمت منی باید برای گروه نمایش خود پول جمع کند تا بتوانند نمایش بینوایان را تماشا کنند و برای همین دست به فروش کاغذ کادو میزند. در ابتدا منی انتظار داشت که جی، پدرخواندهی منی، به راحتی به او پول بدهد، اما جی منی را تشویق کرد که به در خانهها برود و روی مهارتهای فروش خود کار کند. اما منی به زودی متوجه میشود که هیچکس تمایلی به خرید کاغذ کادو ندارد، برای همین سعی میکند تا روشهای خود را عوض کند.
درنهایت اما او با تاسف به جی میگوید که هرگز به اندازهی او موفق نخواهد شد، جی هم احساس بدی پیدا میکند و پیشنهاد میدهد که کاغذ کادوهای منی را بخرد. منی هم سپس این دیالوگ را میگوید. در طول این سریال، منی کسی بوده که خودش توانسته مسائل خودش را حل کند، این ویژگی شاید زمانی در او شکل گرفته که او و گلوریا هنوز تنها بودند. سالها بعد، این ویژگی همچنان به منی کمک میکند.
۶- «بِل یک پرنسسه، اون با یک دیو ملاقات کرد و در مقابل مردم شهر هم ایستاد. تو چیکار کردی؟» – (لیلی تاکر پریچت – فصل پنج قسمت هفدهم)
در این قسمت لیلی به همراه کلیر و گلوریا برای خریدن لباسی که میخواهد در عروسی میچل و کامرون بپوشد، به فروشگاه میروند. در فروشگاه لیلی لباسی را میبیند که دقیقا شبیه لباس بِل در Beauty and the Beast است و میخواهد آن را بپوشد، اما گلوریا و کلیر میگویند که این لباس برای عروسی مناسب نیست. با این حال در ادامه لیلی مخفیانه لباس را میپوشد و مشخص میشود که والدین او مشکلی ندارند اگر لیلی با لباس بِل به عروسی بیاید.
این دیالوگ به خوبی نشان میدهد که کامرون و میچل، لیلی را جوری تربیت کردهاند که او خود واقعیاش باشد و نخواهد خودش را به نسبت یک موقعیت، تغییر دهد. به همین خاطر او همیشه میداند که چه چیزی میخواهد و به خودش فشاری در این باره نمیآورد. همچنین او در ادامه تبدیل به زنی جوان و با اعتماد به نفس خواهد شد.
۵- «دیدید وقتی بزرگ میشویم صدایی در ذهنمان میگوید که به اندازهی کافی خوب نیستیم؟ خب، اون صدا بیرون از ذهن من وجود داشت و من رو تا مدرسه میرسوند.» – (کلیر دانفی – فصل اول قسمت چهارم)
در این قسمت، شاهد بازگشت غافلگیرکنندهی همسر سابق جی و مادر کلیر و میچل، دیدی، هستیم. متوجه میشویم که دیدی از زمان ازدواج جی و گلوریا با خانوادهاش قطع رابطه کرده، زیرا در مراسم عروسی کمی جنجال به پا کرد. او میخواهد این کارش را جبران کند چرا که باعث ایجاد مشکلاتی با معشوقهی جدیدش شده است. دیدی به پیش میچل میآید تا میچل به او کمک کند تا یک عذرخواهی برای تمام خانواده ترتیب دهد.
پس برای شروع دیدی به خانهی کلیر میرود و میدانیم که این مادر و دختر رابطهی پیچیدهای باهم دارند. کلیر هم سپس این دیالوگ را دربارهی مادرش میگوید که نشان میدهد دیدی رفتار مناسبی را در مقابل کلیر نداشته و تاثیر خوبی هم روی کلیر نذاشته است. متاسفانه، این مسئله در این قسمت حل نمیشود. با این حال، کلیر تصمیم میگیرد که از اشتباهات مادرش درس بگیرد و با ملاقات دوست پسر هیلی موافقت کند.
۴- «حدس میزنم که چرخهی واقعی زندگی همین است: والدینت وانمود کردند که از پس زندگی برمیآیند، تو هم وانمود میکنی که از پس آن برمیآیی و فقط امیدوار هستی که یک قاتل زنجیرهای تربیت نکرده باشی.» – (فیل دانفی – فصل دوم قسمت دهم)
در یکی از قسمتهای فصل دوم، جی و فیل به همراه منی و لوک به فروشگاه میروند که منجر به تنش و دعوا میشود. زمانی که فیل اجازه میدهد کس دیگری جای پارکشان را بگیرد، جی اعتراض میکند که او به خوبی به پسرها نشان نمیدهد که چگونه یک مرد باشند. در این قسمت با تفاوتهای شخصیتی جی و فیل آشنا میشویم و اینکه فیل سعی میکند تا جی را تحت تاثیر قرار دهد.
این دیالوگ فیل به این اشاره دارد که هیچکس کامل نیست، حتی والدین. همچنین یادآور این است که والدین تلاش میکنند بهترین کار را انجام دهند و بخشی از والد بودن این است که بفهمیم والدین خودمان هم همینطور بودهاند.
۳- «قهرمان در خانواده من، خود خانواده من است، چون که ما با همدیگه اینگونه هستیم.» – (منی دلگادو – فصل چهارم قسمت بیست و دوم)
درابتدای این قسمت منی میگوید که باید انشایی دربارهی یک قهرمان در خانوادهاش بنویسد، اما هنوز تصمیم نگرفته دربارهی چه کسی بنویسد. درنهایت منی متوجه میشود که نمیتواند فقط یک نفر را انتخاب کند، چون برای او همهی اعضای خانواده قهرمان هستند. البته منی پس از نوشتن این انشا نمرهی خوبی نمیگیرد و به جز این، همه چیز خوب پیش میرود.
این دیالوگ همچنین نشان میدهد که طی این سالها بینندگان چقدر این خانواده را دوست دارند، درست است که آنها خانوادهی کاملی نیستند و حتی گاهی مشکلات عجیبی را ایجاد میکنند، اما با اینحال همیشه هوای یکدیگر را دارند و خانواده یعنی همین.
۲- «برای آدمهایی که دوستشون داریم کارهای عجیبی میکنیم. ممکنه یکسری مانع وجود داشته باشه، اما هیچوقت از خواستن بهترینها برای آنها دست نمیکشیم.» – (کلیر دانفی – فصل اول قسمت ششم)
کلیر و فیل در این قسمت یک مسابقهی رقابتی داشتند، آن هم پس از سوءتفاهمی که در آن فیل فکر کرد کلیر در مورد خواستن زمانی برای تنهایی صحبت کرد، اما در واقع منظورش برعکس بود. وقتی زمان مسابقه فرا میرسد، کلیر تصمیم گرفت تا بگذارد فیل برنده شود، بعد از اینکه تیشرت او را با عنوان «بهترین پدر دنیا» دید، به این نتیجه رسید که فیل نیاز به یک پیروزی دارد و احساسات فیل را در اولویت قرار داد.
این دیالوگ کلیر و اینکه عمدا باخت، تمایل درونی آدمها را برای کمک کردن به کسانی که دوستشان دارند را نشان میدهد. این جمله بازتابی از گفتههای دیگران دربارهی عشق است، همچنین به معنای واقعی عشق اشاره میکند، یعنی اینکه مهم نیست چه موانعی پیش بیاید، افرادی که یکدیگر را دوست دارند همیشه بهترینها را برای هم میخواهند.
۱- «زندگی پر از تغییرات است، بعضی بزرگ و بعضی کوچک. مدتها پیش یاد گرفتم که میتوانی با آن بجنگی یا سعی کنی بهترین استفاده را از آن ببری.» – (جی پریچت – فصل یازدهم قسمت هجدهم)
با به پایان رسیدن سریال Modern Family در فصل ۱۱، شخصیتهای آن وارد فصل مرحلهی جدیدی از زندگی شدند. جی در حالی که به گذشته فکر میکرد و به آنچه آینده برای خانوادهاش به ارمغان میآورد میاندیشید، درباره تغییراتی که زندگی به همراه دارد و اینکه چگونه همهی آنها همیشه کنار هم بودند صحبت کرد. او همچنین گفت که آنها به حمایت از یکدیگر ادامه خواهند داد، بدون توجه به اینکه کجا هستند و چقدر از هم فاصله دارند.
جِی به غیرقابلپیشبینی بودن زندگی اشاره دارد و انسان درنهایت با موانع کوچک و بزرگی مواجه خواهند شد. اما در کنار این مشکلات خانوادهای وجود دارد که با حمایتش این مشکلات را راحتتر میکند. برای جِی، این حمایت شامل تمام اعضای خانوادهاش هستند، از همسرش گلوریا گرفته تا فرزندان و نوههایش، که هرکدام به طریقی در کنار او هستند.
منبع: Collider