در این مقاله ۵ دلیلی را بررسی میکنیم که توضیح میدهند چرا در سال ۲۰۲۵ فیلمهای ابرقهرمانی مارول و دیسی دیگر گیشه را در دست ندارند.
چشمانداز فیلمهای ابرقهرمانی در سال ۲۰۲۵ دچار یک تغییر اساسی شده است. اکنون حتی استودیوهای بزرگ و قدرتمند نیز متوجه شدند که وجود شنل و نقاب، دیگر تضمینی برای فروش بالا نیست. با اینکه فیلم سوپرمن به کارگردانی جیمز گان، با نمایش چهرهای آسیبپذیرتر از مرد پولادین شروع موفقی داشت، اما آثاری مانند Thunderbolts و The Marvels با وجود حمایت گسترده استودیوها و حتی در برخی موارد نقدهای مثبت، نتوانستند جای خود را در دل مخاطبان باز کنند.
این الگوی در حال تغییر، به خوبی واقعیت جدیدی را که مارول و دیسی با آن روبرو هستند نشان میدهد. اکنون عضویت در یک فرانچایز ابرقهرمانی دیگر به تنهایی تضمین کننده موفقیت در گیشه نیست. مخاطبان امروز چیزی فراتر از جلوههای ویژه و هیجان بصری میخواهند. آنها به دنبال داستان سرایی واقعی، عمق احساسی و شخصیتهایی هستند که از فرمولهای تکراری گذشته عبور کرده و تجربهای متفاوت و انسانیتر ارائه دهند.
تماشاگران بیش از حد از این موضوعات خسته شدند
پس از گذشت نزدیک به دو دهه از سلطه فیلمهای ابرقهرمانی، تماشاگران اکنون به صورتی بیسابقهای از این ژانر خسته شدند. تاکنون تنها در دنیای سینمایی مارول، ۳۷ فیلم در این ژانر منتشر شده است. در همین حین استودیوی دیسی نیز با انتشار آثار مختلفی چندین بار تلاش کرده تا دنیای سینمایی خود را بازسازی کند. این حجم از تولیدات باعث اشباع بازار شده و دیگر نمیتوان انتظار داشت مخاطبان صرفاً به خاطر شنل یا لوگوی مارول و دیسی به سینما بروند.
فیلمهایی مانند Thunderbolts، The Marvels، Ant-Man and The Wasp: Quantumania و The Flash، همگی با وجود داشتن شخصیتهای محبوب و بودجههای بازاریابی کلان، قربانی همین خستگی شدهاند. حتی Black Adam با بازی دواین جانسون در اوج محبوبیتش، نتوانست از پس این فرسودگی بربیاید، زیرا داستانش بیش از حد تکراری و قابل پیشبینی بود.
امروز آنچه فیلمها را از یکدیگر متمایز میکند، اصالت احساسی آنهاست. موفقیت فیلم سوپرمن تا حدودی ناشی از تمایل جیمز گان به ارائه قهرمانی بود که آسیبپذیرتر است. در مقابل، فیلمهایی مانند Love and Thunder و Multiverse of Madness همچنان بر شوخیهای کلیشهای و پیچیدگیهای چندجهانی تکیه کردند. چنین فرمولهایی دیگر برای تماشاگران تازگی ندارند.
ورود به بازارهای بینالمللی دیگر تضمین کننده سود نیست
پیش از این ورود به بازار جهانی، تضمینی برای فروش بالای فیلمهای ابرقهرمانی بود، اما حالا دیگر اینطور نیست. اگرچه فیلم Spider-Man: No Way Home به لطف نوستالژی و استفاده هوشمندانه از چندجهانی در جهان به موفقیت بزرگی رسید، اما آثاری مانند The Flash، Black Adam و The Marvels حتی با تبلیغات گسترده نیز در گیشه جهانی موفق نبودند.
مخاطبان جهانی دیگر صرفاً برای جلوههای ویژه از آثار مختلف استقبال نمیکنند. آنها به دنبال داستانهایی با بار فرهنگی و احساسی هستند که از مرزهای افسانههای آمریکایی فراتر بروند و با تجربیات افراد در سراسر جهان ارتباط برقرار کنند. فیلمهایی که به درک پیشزمینه دنیای گسترده MCU یا DCEU وابستهاند (مثل Doctor Strange in the Multiverse of Madness یا پیچیدگیهای زمانی The Flash) برای تماشاگران بینالمللی که شاید تمام آثار پیشین را دنبال نکردند، سردرگم کنندهاند و جذاب نیستند.
این تغییر شرایط، استودیوها را مجبور میکند تا داستانهایی مستقل و قابل فهم برای همه تولید کنند. داستانهایی که تمام مخاطبان در سراسر جهان، بدون نیاز به دانش قبلی بتوانند به راحتی درکشان کنند. موفقیت فیلمهایی چون Top Gun: Maverick و Avatar: The Way of Water در برابر آثار ابرقهرمانی دیگر ثابت کرده، آنچه امروز در بازار جهانی اهمیت دارد، روایت داستانهایی است که با احساسات و عواطف انسانی ارتباط دارند.
رقابت پلتفرمهای استریم، عادتهای مخاطبان را تغییر داده است
ظهور پلتفرمهای استریمی مانند دیزنی پلاس به صورت بنیادین نحوه دسترسی به محتوای ابرقهرمانی را تغییر داده است. حالا مخاطبان میتوانند سریالهایی مثل WandaVision، مجموعه The Batman یا Peacemaker را مستقیماً در خانه تماشا کنند. همچنین در حال حاضر سینما برای جذب مخاطب، باید تجربهای واقعاً خاص و منحصر به فرد ارائه دهد تا ارزش بیرون رفتن و خرید بلیت را داشته باشد.
برخی از فیلمها مانند Thunderbolts یا حتی Eternals بیش از آنکه اثری سینمایی باشند، شبیه سریالهای باکیفیتی بودند که میشد در خانه تماشا کرد. این آثار اگرچه به دلیل تمرکز بر توسعه شخصیت و روایتهای صمیمی قابل احترام بودند، اما آن مقیاس حماسی را نداشتند که مخاطب امروز از یک تجربه سینمایی ابرقهرمانی انتظار دارد.
در مقابل، آثار موفقی همچون Spider-Man: No Way Home و Superman جدید، به دلیل استفاده از جلوههای عملی، بار احساسی بالا و تصاویری ماندگار، به تجربیاتی واقعی و سینمایی تبدیل شدند. حتی Guardians of the Galaxy Vol. 3 نیز، با وجود انتقاداتی که دریافت کرده بود، توانست مخاطبان را به سینما بکشاند چون حس پایانبندی و پرداخت احساسی قدرتمندی داشت.
نگارش فیلمنامهای باکیفیت، مهمتر از استفاده از یک برند معتبر است
مهمترین عامل در موفقیت گیشهای فیلمهای ابرقهرمانی دیگر نام مارول یا دیسی نیست، بلکه کیفیت داستانگویی است. تماشاگران امروزی به اندازهای با تجربه و آگاه شدند که میتوانند میان توسعه شخصیتهای اصیل و روایتهای کلیشهای تمایز قائل شوند، صرف نظر از اینکه چه لوگویی اول فیلم ظاهر میشود.
فیلم Superman به کارگردانی جیمز گان موفق شد، چون به جای تمرکز روی ساختن یک دنیای سینمایی جدید، روی شخصیتپردازی تمرکز کرد. فیلم The Batman نیز همین مسیر را با رویکردی نوآر و تمرکز بر احساسات درونی بروس وین پیش گرفت. هر دو اثر به جای اشارههای مداوم به فیلمهای قبلی یا زمینهچینی برای آینده، بر داستان مستقلشان تاکید داشتند.
در مقابل، فیلمهایی که قربانی قوانین و الزامات مربوط به فرانچایزها شدند (مثل چندجهانیهای پیچیده The Flash، زمینهسازی برای شخصیت کانگ در Quantumania، یا اجبار به شوخطبعی در Love and Thunder) عمدتاً شکست خوردند. این آثار حتی با حضور بازیگران توانمند و جلوههای بصری پر زرق و برق نیز نتوانستند مخاطب را راضی کنند، چون به جای روایت داستانی مستقل، در حال ایجاد بستری برای روایات آینده بودند.
شخصیتهای شناخته شده در قالبی تازه و پرهیز از روایت داستانهای تکراری
شاید مهمترین نشانه تغییر سلیقه مخاطبان این باشد که آنها دیگر علاقهای به ادامه یافتن آثار قبلی ندارند و بیشتر از بازآفرینیهای خلاقانه شخصیتهای آشنا استقبال میکنند. موفقیت فیلم جدید Superman به کارگردانی جیمز گان تا حد زیادی به این دلیل بود که شاهد دیدگاهی نو و منحصر به فرد از یک شخصیت نوستالژیک بودیم. به همین شکل، The Batman توانست موفق شود چون تصویری متفاوت و تاریکتر از بروس وین ارائه کرد که با نسخههای قبلی تفاوت قابل توجهی داشت.
در مقابل، فیلمهایی که به خطوط داستانی آثار قبلی وابسته بودند (مانند ارتباط پیچیده The Flash با DCEU، مفاهیم داستانی Quantumania در ارتباط با فاز پنجم MCU یا زمینهسازی برای JSA در Black Adam) نتوانستند از زیر بار انتظارات موجود فرار کنند. حتی فیلم Doctor Strange in the Multiverse of Madness نیز به دلیل وابستگی زیاد به WandaVision و مسائل کلی MCU، نتوانست آنجور که باید ظاهر شود، اگرچه در آن شاهد حضور شخصیت محبوبی مثل اسکارلت ویچ بودیم.
این روند نشان میدهد که موفقیت آثار ساخته شده در ژانر ابرقهرمانی، به توانایی فیلمسازان در ارائه تصویری نو از شخصیتهای کلاسیک وابسته است. ریبوت کامل دنیای سینمایی DC و برنامههای مارول برای بازیگران جدید شخصیتهای کلیدی، نشان میدهد توسعهدهندگان به خوبی این واقعیت را پذیرفتهاند که نوآوری بر موارد دیگر ارجحیت دارد.
واقعیت جدید گیشه
واقعیت این است که حتی ارتباط اثری با یک دنیای سینمایی خاص هم نمیتواند ضعف داستانپردازی را جبران کند. از این پس، توسعهدهندگان برای موفقیت آثارشان باید به مسائلی مانند شخصیتهای جذاب، اصالت احساسی و ارائه تجربهای سینمایی به صورتی ویژه توجه کنند تا فیلمهایی بسازند که نمیتوان مشابهشان را در خانه روی سرویسهای استریم تماشا کرد. دورانی که فیلمهای ابرقهرمانی فروشی تضمینی داشتند، به پایان رسیده است. اکنون موفقیت تجاری، حاصل داستانگویی قوی، نوآوری واقعی و جسارت هنری است.
در نهایت، این تغییر به نفع هر دو گروه فیلمسازان و مخاطبان خواهد بود. اکنون استودیوها مجبورند به جای تکیه بر فرمولهای تکراری، به جنبه هنری و خلاقانه آثار بیشتر توجه کنند و نتیجه این روند، تولید آثاری با ارزش است.
منبع: The Direct